جدول جو
جدول جو

معنی کوتاه شده - جستجوی لغت در جدول جو

کوتاه شده
تقصيرٌ
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به عربی
کوتاه شده
Cropped
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کوتاه شده
coupé
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کوتاه شده
কাটা
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به بنگالی
کوتاه شده
کٹا ہوا
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به اردو
کوتاه شده
iliyokatwa
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کوتاه شده
ตัด
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به تایلندی
کوتاه شده
geknipt
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به هلندی
کوتاه شده
geschnitten
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به آلمانی
کوتاه شده
przycięty
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به لهستانی
کوتاه شده
обрезанный
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به روسی
کوتاه شده
обрізаний
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کوتاه شده
recortado
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کوتاه شده
tagliato
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کوتاه شده
कटा हुआ
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به هندی
کوتاه شده
cortado
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کوتاه شده
dipotong
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کوتاه شده
잘린
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به کره ای
کوتاه شده
חתוך
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به عبری
کوتاه شده
剪短的
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به چینی
کوتاه شده
切られた
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کوتاه شده
kesilmiş
تصویری از کوتاه شده
تصویر کوتاه شده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ / زِ کَ دَ)
کم شدن طول و ارتفاع چیزی. (فرهنگ فارسی معین). قصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کاسته شدن، قطع شدن. (فرهنگ فارسی معین) :
چو از رفتنش رستم آگاه شد
روانش ز اندیشه کوتاه شد.
فردوسی.
- کوتاه شدن چنگ از چیزی، بدان تسلط و دسترسی نداشتن:
بدان شاد شد نامدار بزرگ
که از میش کوتاه شد چنگ گرگ.
فردوسی.
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- کوتاه شدن دست کسی از چیزی، بدان دسترس نداشتن از آن پس. (فرهنگ فارسی معین) :
چو کوتاه شد دستش از عز و ناز
کند دست خواهش به درها دراز.
سعدی (بوستان).
و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان به کلی کوتاه شود. (ظفرنامۀیزدی از فرهنگ فارسی معین).
- کوتاه شدن زبان، کنایه از خاموش شدن بود. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین).
، تمام شدن، چنانکه گویند: قصه کوتاه و سخن کوتاه و کلک کوتاه و جدل کوتاه. (از آنندراج). به پایان رسیدن. خاتمه یافتن:
به شبگیر لهراسب آگاه شد
غمی گشت و شادیش کوتاه شد.
فردوسی.
به هر دو سپهبد چنین گفت شاه
که کوتاه شد بر شما رنج راه.
فردوسی.
از این ساختن حاجب آگاه شد
بر او کام و آرام کوتاه شد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
کم شدن طول و ارتفاع چیزی، کاسته شدن، قطع شدن، یا کوتاه شدن دست کسی از چیزی. دسترس نداشتن بدان از آن پس: و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان بکلی کوتاه شود. یا کوتاه شدن زبان. خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاه قدی
تصویر کوتاه قدی
کوتاه قد بودن کوتاه بالایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاه دیده
تصویر کوتاه دیده
کوتاه بین، جمع کوتاه دیدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاه مدت
تصویر کوتاه مدت
Shortlived, Shortterm
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کوتاه مدت
تصویر کوتاه مدت
de courte durée, à court terme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کوتاه مدت
تصویر کوتاه مدت
von kurzer Dauer, kurzfristig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کوتاه مدت
تصویر کوتاه مدت
de curta duração, de curto prazo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کوتاه مدت
تصویر کوتاه مدت
krótkotrwały, krótkoterminowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کوتاه مدت
تصویر کوتاه مدت
короткоживущий , краткосрочный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کوتاه مدت
تصویر کوتاه مدت
короткотривалий , короткостроковий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کوتاه مدت
تصویر کوتاه مدت
de corta duración, a corto plazo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کوتاه مدت
تصویر کوتاه مدت
di breve durata, a breve termine
دیکشنری فارسی به ایتالیایی